آرام جان و جان دل آرام می رسد / فصل بهار بعد زمستان رسیدنی است
آید امید بخش دل خسته از فراق
طعم ملیح بوسه ز جانان چشیدنی است
دستم بگیر تا که نیفتم به دام جهل
دست حیات بخش کریمان گرفتنی است
لایق نیم گدای تو خود را, بخوانمت
آری گدای حضرت سلطان نخواندنی است
دل می برند ز خلق پری چهره گان, ولی
با چشم دل, شکوه جمال تو دیدنی است
جان می دهند در ره جانان به این امید
یک لحظه بنگرند جمالش که دیدنی است
بازم اگر نشد که ببینم جمال دوست
شرح وصال جان, سوی جانان شنیدنی است
ما را نشد که توشه به راهش بیآوریم
غرق گنه چگونه در این ره برفتنی است
هرگز مرو به راه خطا پیشه گان, سهیل
شرح غمش ز کرده ما هم نگفتنی است
کپی برداری از این مطلب با ذکر نام سایت بلامانع است !
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0